یگانهیگانه، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

یگانه بی بابای من

پرستاری بچه

سلام دختر عزیزم نمی دانم چی بنویسم خیلی کلافه ام با این حقوقی که به من می دهند درگیر هستم اخه بی انصاف ماهی ٣٠٠ تومان هم شد حقوق دیروز همسایه مون که یگانه را می برم پیشش گفت یک خانم دکتری هست یک پرستار برای فرزندش می خواهد ٩ ماهه هست شاید به احتمال زیاد این کارم را کنار می گذارم و می روم اونجا اخه هر چی باشه حداقل یک خوبی داره که جگر گوشه ام پیشم هست خدایا فقط فقط تو نمی دانم چی بگم چی بنویسم شاید هم وقتی دخترم بزرگ شد این وبلاگ را به اون نشون ندهم نمی خواهم بفهمه چی کشیدم خیلی سخته خیلییییییی عصری نوبت دکتر دارم خیلی پا درد شدیدی دارم نمی توانم روی پام بایستم خدایا تو بزرگی و رحمان ...
29 مرداد 1392

تنهایی و دل شکستنننننننننننن

خدایا  غم تا کی افسوس تا کی دلم خیلی گرفته خیلی زیاد اصلا حوصله خودم هم ندارم کاش بودی و سرم را روی شونه های گرمت می گذاشتم و های های گریه می کردم از روزگار گله دارم از همه همه همه خدایا خودت بهتر از دل من خبر داری دوستان عزیز که در دنیای مجازی باهم دوست شدیم خیلی به من لطف دارند ولی به خدا عزیزان سخته خیلی سخته دیگه بریدم وقتی یگانه جون چیزی از من می خواهد نمی دانم چی جوابش را بدهم روزها که سرکار می ایم تا ظهر خونه تنها هست بعد از ظهر ها هم می برمش خونه همسایه مون تا عصر برگردم عزیز دل مامان به خدا به خاطر مشکلات می روم سرکار وگرنه هیج وقت تنها یادگار عشقم را تنها نمی گذاشتم . د...
26 مرداد 1392

خرید و عید فطر

سلام دختر عزیزم یگانه عید فطر هم مبارک و طاعات و عبادتون قبول حق و التماس دعا روز پنجشنبه از مدیر شرکتم به هر بدبختی بود نصف حقوقم را گرفتم تا حداقل برای یگانه جان لباسی تهیه کنم اخه دوست داشتم عیدی لباس نو تنش باشه عصر با هم رفتیم بیرون خیابان رسالت اخه یکی از همسایه هامون گفت اونجا می شه لباس ارزون با قیمت مناسب پیدا کرد خیلی شلوغ بود یک شلوار کتان و یک بلوزی برای یگانه انتخاب کردم ولی یگانه توی دلش نبود اخه یک پیراهنی توی خیابان شریعتی دیده بود اون را می خواست واقعا قیمتش بالا بود بهش قول دادم که ماه دیگر برایش بخرم ولی در عوض یک جفت کفش اسپرت هم برایش گرفتم خدا را شکر مناسب در اومد یک جعبه شرینی و یک خربزه هم خریدم ام...
21 مرداد 1392

خرید

سلام دختر نازم دیروز بعد ازظهر خسته از سرکار برگشتم برای افطاری هیچ چیز توی خونه نداشتم باید بگذارم حقوقم را بدهند تا بتوانم کمی گوشت بخرم رفتم از سوپری سرکوچه ٢٠٠٠ تومان کالباس و خیار شور گرفتم با یک بسته نون لواش اومدم خونه جلوی تلویزیون نشسته بودی و داشتی برنامه نگاه می کردی فورا چای را دم کردم و سفره افطار (فقیرانه ای ) چیندم در سوکتی تلخ چند لقمه خوردیم اصلا حوصله هیچ جا را نداشتم ولی چون بهت قول داده بودم ببرمت بازار کارهایم را کردم و رفتیم تا خیابان شریعتی ولی مگر می شد لباس خرید با قیمت های سرسام اور یک شلوار ٣٠ هزار تومان داشتم دیوانه می شدم خدایا چه کار کنم برایت یک بستنی خریدم داشتی در دنیای بچگی ات بستنی را لیس می ز...
13 مرداد 1392

گردش تلخخخخخخخخخخخ

سلام دوستان عزیز سلام دختر نازم ممنون از اینکه من را لایق دوستی می دانید اخه این چند وقت خیلی احساس تنهایی می کنم نمی توانم با کسی دوست بشوم اخه خودتون مادر هستید و می دانید توی این جامعه اگر بفهمند زنی بیوه و ان هم جوان باشه مثل گرگ می خواهند حمله کنند به خاطر همین به هیچ کس اعتماد ندارم فقط می توانم از طریق این دنیای مجازی حرف دلم را بزنم دیروز روز جمعه بود از صبح که بیدار شدم کمی جمع و جور کردم کمی غذا از سحر بود برای یگانه گذاشتم رفتم بالای سر یگانه چه مظلوم خواب بود عروسکش را در اغوشش گذاشته بود عروسکی که بابا مهدی برایش خریده بود اه خدایاااااااااا حوصله کار خاصی نداشتم ظهر نهار یگانه را دادم نماز خوندم و خوابیدم همیشه...
12 مرداد 1392

معرفی دخترم

نمی دانم از کجا شروع کنم فقط می خواهم بنویسم از دخترم از روزهای سختی که باهم پشت سرگذاشتم یگانه عزیز من امسال باید بره پیش دبستانی ولی نمی دانم چه کار بکنم  خدایا خودت کمکم کن من مادری 28 ساله هستم سال 85 با عشق زندگیم مهدی ازدواج کردم و ثمره این عشق دختری زیبا به نام یگانه بود نمی دانم تقدیر بود یا بخت سیاه من سال پارسال همسرم تصادف کرد و من و دخترم را تنها گذاشت نمی دانید چه روزهای سختی بود اشک صورت یگانه را هیچ وقت فراموش نمی کنم بماند مستاجری خرج زندگی اخه همسرم شغلش ازاد بود چه قدر سختی و خفلت کشیدم دوست نداشتم دستم پیش کس و ناکس دراز باشه الان حدود 3 ماهی هست توانستم در یک شرکت مشغول به کار بشوم و بتوانم خرج زندگی خو...
10 مرداد 1392
1